112-شعر معاصر(دوری راه)
- ۰ نظر
- ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۹
- ۲۰۱ نمایش
امروز تغییری در برنامه هایم رخ داد
که تبدیل شدم به انسانی دیگر
که رویکردم به ترکیب استعداد هایمان جهت گرفت
برای انقلاب درونی ام
که می دانم این جایگاه من نیست
و باید به استحاله قلبی برسم
و تا آن روز چیزی نمانده
ولی به قول حضرت علی (ع):
آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد؛
آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر (آخرت) و عظمت مقصد
-قاضی : عین کاف شکواییه ات را بخوان ...
-عین کاف:
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
-قاضی(عین شین): ختم آیین دادرسی اعلام شد ، رای به طورخصوصی به شاکیان و متهمان اعلام شد.
وقتی بدانی درد از کجاست ولی از ترس باز شدن زخم این گناه
که نکند با باز شدنش بوی تعفنش همه جا را بردارد
ساکت میمانی ، و حتی توفیق توبه که هیچ توفیق شفاعت را هم از دست می دهی ...
.................
امام صادق(علیه السلام)
إنّ المُؤمنَ لَیَنوی الذَّنبَ فیُحرَمُ رِزقَهُ.
همانا مؤمن نیت گناه میکند و بدان سبب از روزی خود محروم میشود.میزان الحکمه: ح ۲۱۰۳۸
-من: سلام
-داداشم: سکوت
-سلام دادم هااا
-سکوت
-چرا ساکتی؟ چرا زل زدی تو چشام و جوابم رو نمیدی؟
-سکوت
-فکر کردی میتونی با سر به صحرا زدن منو خسته کنی؟
-سکوت
آنچه ثابت و پا برجاست، نقش ماست، که عبودیت است و اطاعت، این است که اصالت دارد، نه عبادت نه خدمت، نه ریاضت و نه شهادت.
با این دید دیگر در گرو موقعیتها نخواهیم بود، که اگر با فلانى باشیم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم، به من رشد مىدهد و از این حرفها ... چون هیچ کسى نمىتواند به تو رشد بدهد. این تو هستى که در هر موقعیتى مىتوانى رشد کنى و یا خسارت ببینى.
گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مىخواهند.
شتابم دارد ضربه میزند ، سه روز از وبلاگ روزه میگیرم.
من با برادر دینی ام جنگ ندارم او هم با من جنگ ندارد...
جنگ ما دونفر جنگ خودخواهی هایمان و کمبود هایمان است ،
ما بر سر حق جنگ نداریم ،
اتفاقا با هم در یک لشگریم در یک گروهان و در یک دسته ایم ...
کلام آخر :
جنگ ما با هم بر سر باقیمانده های باطل درونمان است.
تیغیم که در فراز، رعب انگیزیم
هنگام فرود، خون دشمن ریزیم
بی پشت بود جوشن ما روز نبرد
یعنی که ما نیامدیم تا بگریزیم
(محمدرضا سهرابی نژاد)
....
تیغ خصم از غروب شامات آید
از برایِ نیل تا فرات آید
دل به جوشن نبرد نبستیم به علی
از پوسته سینه مان بخار خون آید
(عین کاف- 15 آبان 94)
و چه کنم که از شتاب رها شوم؟
چرا که شتاب مرا نسبت به:
غرورم
استکبارم
غفلتم
جهلم
و
...
بی تفاوت میکند...
چه کنم؟
پ.ن : بهنام و الف شین به دادم برسید ...
-قاضی (عین شین) : به دستور مقامات بالا تا اطلاع ثانوی پرونده عین کاف و الف شین بایگانی شده است .
ولی هنوز مختومه نشده است.
زان روز که عقل و عشق آمیخته شد
بس خون که به ناحق این میان ریخته شد
هر کس که رسید اناالحقی گفت و برفت
حلاج فقط به دار آویخته شد.
(شاپور پساوند)
....
حلاج مگر سرش به دار آویزه نشد؟
از بهر قضا مگر دلش شولیزه نشد؟
از کوتهی ماست همه در ره عشق
کز معشوقه ما سری به دار آویزه نشد!!
(عین کاف - 12 آبان 94 )
صدتایی شدنمان را با یک دعوا شروع میکنم
هوراااا
....
خودت میدونی چی میگم:
اینجا یعنی عین شین تنها جایی هس که میتونم باهات دعوا کنم.
دادگاه عدالت عین شین
قاضی : عین شین
دادستان: عین کاف
پلیس: الف شین
متهمان :عین کاف و الف شین
شاکیان: الف شین و عین کاف
جلسه (1) دادگاه
اما شرح جلسه دادگاه:
-قاضی:جناب دادستان شرح ماجرا را ذکر بفرمایید؟
-دادستان:با عرض سلام خدمت حضار جلسه ، اما بعد ، خدمت قاضی عرض میدارم که عین کاف و الف شین حین انجام وظایف مقرره دچار مشکل شده اند و به نوعی هر کدام دچار اهمال کاری و لج بازی شده اند ، که در این میان حرمت ها خیلی زود شکسته می شود ، از بی جنبه بودن عین کاف گرفته تا سردرگمی الف شین ...
-عین کاف:جناب قاضی اعتراض دارم ، دادستان دارد یک طرف به موضوع نگاه میکند ، به خدا من چیزی را فروگذار نکردم ، الف شین خودش بهتر میداند.
-قاضی:اعتراض وارد نیست ، دفعه بعد بدون اجازه پریدی وسط حرف دادستان به پلیس می گم 24 ساعت رمز وبلاگ رو با اکانتت عوض کنه تا دیگه چرند نبافی ، ساکت شو ، اینجا دادگاه عین شینه یعنی تمام برخورد ها با قاطعیت و بدون اغماض صورت میگیره ...جناب دادستان شما ادامه بده
ای شیخ پارسا خرده نگیر ما را
گر دل نمی پسندی نیشی مزن ما را
چون لاله آب گشتم خرده نگیر ما را
این عشق بی پسندی بی حاصلیست ما را
ناله رسد به جانم خرده نگیر ما را
جان میدهم به بالش تا نیست کند ما را
(عین کاف 10 آبان 94)
می پرسد یار من: دلت جا دارد؟
می گویم: در بر تو ماءوا دارد
من نیستم و دلی ندارم ، لیکن
گر آینه ات شوم تماشا دارد
(یوسفعلی میرشکاک)
....
رخ به رخ دیوانه ام گم شد
از ورای تو جهان دیدنم گم شد
از مستی شراب نماز صبحم
دیدن روی تو در سحر گم شد
(عین کاف-10 آبان 94 )