213-عینک من
پدر ما 20 سال پیش زمین کشاورزی ای خریده بود.
همسایه ای در اون منطقه وجود داره که مزاحم همه میشه
به قولی با همه دعوا داره ، برای هر همسایه چندین بار مزاحمت ایجاد کرده
برای پدر ما هم 16 سالی هست مزاحمت ایجاد کرده
هر سال دادگاه هر سال محکومیت اون طرف ، ولی هر سال قانون رو دور میزنه و باز همون داستان
.....
دو ماه پیش پدر ما میره دادگاه
پدرم بعد از دادگاه اومد خونه ی منو خواهرم
به من گفت امروز رفتم دادگاه برخلاف رویه قضات که اکثراً قاطع و بد اخلاق اند، قاضی اومد دست منو ماچ کرد
روی منو بوسید و ابراز محبت کرد...
پدرم جوری تعجب کرده بود، که نگو
گفتم خوب کی بود قاضی؟
گفت: رفیق تو بود ، فلانی بود ...
این رفیق ما در دوران راهنمایی و دبیرستان هم کلاس ما بود
6 سالی بعد از دانشگاه رفتن ما ایشون رو ندیدم، با هم تماس تلفنی چند باری داشتیم
ولی نمی دونستم در منطقه ما قاضی شدن
....
خلاصه از اون روز، روزی نبوده که پدر ما نگوید برو به جناب قاضی سر بزن
اون هم با سیاست
ولی مادر مستقیم می گفت:
برو باهاش حرف بزن مسئله زمین حل بشه
تو این دو ماه چندین بار به پدرم گفت:
مسئله دوستی بنده با رفیقم با مسئله پرونده شما فرق داره
ولی ایشون حرفش رو داخل این دوماه تکرار میکنه
اما دیشب با عصبانیت تمام گفتم:
پدر ، مادر من الان می نویسم که هیچ چیزی از این زمین نمیخوام
بنده صدتا دوست دارم، دیدن اونها مهم نیست ، دیدن قاضی مهمه ...
و حرف های دیگر که جاش نیس بگم
پی نوشت:
1-دوست قاضی ما هم بیدی نیست که با یه بار دیدن من راضی بشه کاری بکنه و بلرزه
2-دو متری زمین 4 هکتاری ما پتروشیمی زدن، قیمت زمین تا ثریا رفته
3-نمی گم پدر و مادر بدی دارم ،ولی درک وحدت پدر و مادرم با من خیلی سخته چه برای همکارای بابام و چه فامیل که ما رو میشناسن چه از لحاظ فلسفه معرفتی و چه از لحاظ عقاید دلیلش رو هم میدونم از کلاس پنجم (11 سالگی) تا امروز 13 سالی هست به جبر جدا زندگی کردیم و سایر اتفاقاتی که در زندگی شخصی بنده اتفاق افتاده
4-صوت استاد در مورد کان الدنیا لم تکن ...