35- درخت بی ثمر ما ...
از همه ما عمری رفته است.من گاهی به خودم نگاه می کنم ،می بینم فاصله زیاد گرفته ایم.
شاید ده یا بیست سال پیش بود که از همین رشک شما در مشهد رد می شدم.
بهاری بود و درخت های گیلاس دو طرف رودخانه ،همه سفید شده و شکوفه های عجیبی داده بودند.
من در یک لحظه با خودم فکر کردم که یک بهار بر این چوب ها گذشته
و این همه شکوفه گرفته و سفید شده اند،اما بهارهایی بر ما گذشته است که برای یک بار ،یک شکوفه هم نداده ایم!
یک میوه هم نداشته ایم و دل صاحبمان را خوشحال نکرده ایم.
این درخت ها باغبانشان را خو شحال می کنند،کشاورزان را دل خوش می کنند،اما ما برای "ولی"مان جز غم و آفت و رنج،هیچ نتیجه و ثمری نداشته ایم!
عین صاد
( بهار رویش ص 149و 150)