5 _ 175 طناب
بسم رب شهدا و الصدیقین
و نفخ فی الصور
نمی دانم چرا دراین وانفصا شهدا هم یک دفعه با هم آمدند ، حتما پیامی دارند ...
به نظرم ...
آمدند که بگویند : دست بسته رفتیم ، دستان شما که باز است ...
آمدند که بگویند : عملیات کربلا 4 لو رفت ، آن هم با کدخدا ...
آمدند که بگویند : ما اگر قرار بود بازرسی را بپذیریم دیگر چرا داخل خاک دشمن اجساد مان پیدا شد ...
آمدند که بگویند : من اجازه نمیدهم مایه شرمساریتان باد ، ما هم آمدیم ، ما 175 دست بسته اجازه نمیدهیم ...
آمدند که بگویند : دل هایمان قدر آب هایی که شنا کردیم پر است ، شاید هم بیشتر ...
آمدند که بگویند : راستی مادرم کجاست ...
آمدند که بگویند : به مادرم بگویید من برای دیدنت نیامدم ، رهبرم تنها بود ، همان طور که رفقایمان 78 و 88 هم آمده بودند ،
وقتی رهبر دلش میگیرد ، وقتی بوی فتنه می آید ، ما هم أین عمار را می شنویم ، أین عمار برای ما نفخ فی الصور است ، ندا
که می دهد باید برخیزیم ما که درس جهاد را با قتلو فی سبیل الله پاس کردیم ، درس رجعت را هم با ما اجازه نمی دهیم ...
نام درس : شهادت ، استاد : امام روح الله ، سوال امتحانی : کربلا 4 ، پاسخ : دست بسته ...
نام درس : رجعت ، استاد : امام سید علی ، سوال امتحانی : من اجازه نمی دهم ، پاسخ : ما اجازه نمی دهیم ...
اما دل نوشته :
شهدا هم تحفه هایشان را با دستانشان آوردند ، طناب ...
طناب مرا که یاد علی می اندازند ، یاد کوچه ، یاد زهرا ...
طناب علامت است ، علامت تنهایی آقا ...
شهدا گرفتند چه شد ولی ما ...