73-شب سوم
۲۶
مهر
گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
/ یا که خیال آمدن اینجا نداری
حالا که با سر آمدی فهمیده ام که
/ هر شب تو میخواهی بیایی پا نداری
آخر تو دور از ما کجاها رفته ای که
/ یک جای سالم در سرت حتی نداری
حتی پر از زخم و جراحت هم که باشی
/ زیباترین بابای دنیا تا نداری
بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی
/ بعد از تو باید ساخت بابا با
نداری
با دختر تو دختران شام قهرند
/ با طعنه میگویند تو بابا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
/ تو دوست داری دخترت را یا نداری
- ۱ نظر
- ۲۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۸
- ۲۲۳ نمایش