208-سفرنامه زیارت حضرت معصومه (1)
سفرنامه:
از فضایل حضرت معصومه(ع) همه چیز را می شود دریافت، چون در مقام مادرم حضرت زهرا(ع)ست.
وقتی به مادر دسترسی نداری باید بروی قم، هر چه میخواهی رو باید از حضرت طلب کنی ، جامعه کبیره بخوانی و درک کنی مقام
اهل بیت(ع) را،
دو سالی هست، قرارم با حضرت همین بود و خواهد بود که ماهی یکبار توفیق زیارت بدهند
که خدا رو شکر همیشه به راه بود.
عصر حرکت میکنم ، نیمه شب میرسم زیارت ، بعد جمکران ، ساعت 3- 4 صبح برمیگردم اصفهان
صبح می رسم اصفهان
دوست نداشتم تنهایی هم بروم ، هر وقت رفتم یکی از تشنگان معارف اهل بیت (ع) را با خود همراه میکنم:
داستان یکی از این همراهی ها:
اوسط بهمن ماه سال 94 بود، ساعت 7 شب تصمیم گرفتم برم قم، به کی از بچه های تشنه ولی چقر و بد بدن گفتم بیا بریم
این رفیق ما گفت نمی تونم، همون زمان هم با هم دانشگاه بودیم
(حال بماند تا اون موقع شب دانشگاه چه خبر بود)
اومدیم از عابر بانک پول بکشیم که حرکت کنیم، دیدیم بدو بدو این رفیق ما داره میاد، گفت میخوام بیام باهات
ما هم خوشحال که این دفعه هم کسی هست که بیاد از زیارت بهره ببره
خلاصه داستان از اینجا شروع شد:
سوار اتوبوس شهری شدیم: به دلیل ترافیک ساعت 9 رسیدیم ترمینال کاوه
دم ترمینال سوار اتوبوس تهران شدیم: ساعت 10 و نیم حرکت کرد
رفیق ما : صداش دراومد (حالا بماند چی گفت)
جواب ما: گفتن نحوه سفر شهید تورجی به قم
رفیق ما : (بماند چی گفت)
ساعت 2:30 صبح رسیدیم قم و گشنه
اطراف حرم: این مغازه پیدا کردیم و چیزی خوردیم
تا ساعت 4:30 زیارت رفتیم
بعد حرکت کردیم به سمت اصفهان
ساعت 8 رسیدیم دانشگاه ، یادمه صبح روز شنبه بود ، اون بنده خدا هم کلاس داشت، دانشکده پرستاری
دم در دانشگاه ، یه چیزی گفت و میخواست از رفتارش عذر خواهی کنه : ولی من نذاشتم ادامه بده
سفرنامه استاد:
به ما ایراد میگیرند که چرا این همه میآیید مشهد؟
چرا نیاییم؟ آدم تا نفهمد از اینها چه گرفته، حق دارد رها کند و برود اینور و آنور، ولی وقتی که میفهمد از این منابع چه به دست آمده و چقدر راهها نزدیک شده، آن موقع آدم هر کجا که ولش کنند مثل گربة مرتضی علی(ع) بر خواهد گشت اینجا!
من گاهی شده در قم اگر یک پنجشنبه، جمعه فرصتی باشد، یکی از دوستان ماشین داشته باشد و بگوید بیا برویم مشهد، من حتّی اگر یک هفته قبلش به مشهد رفته باشم، رویم نمیشود بگویم که نمیآیم. حتّی شده در شب، گیر میکردیم، راه میافتادیم و میآمدیم. عصر چهارشنبه از قم حرکت میکردیم و میآمدیم تهران، ده، دوازده ساعته، با چه بدبختی از آن جاده میآمدیم، (با داستانها و وضعیت هایی که بماند!) میرسیدیم مشهد. دو تا زیارت نکرده، دوباره غروب راه میافتادیم بر میگشتیم.
چرا آدم این طور میشود؟
ما، دربدریهای دیگر را ندیدهایم. ما دویست سال دربدری سلمان را هنوز نفهمیدهایم. این است که برایمان سخت است که دو روز در بیابانها برویم.
چرا به مشهد می رویم؟! چرا نرویم؟!
اگر بدانیم از این بیت چه به ما رسیده، آنوقت، باور کنید مدهوش میشویم. ما هنوز از فضل و عنایتی که اینها داشتهاند در خوابیم و هنوز بیدار نشدهایم که ببینیم چه داریم. نمیدانیم عنایتها چه بوده و از چه چشمههایی سیرابمان کردهاند...
هنوز تشنگی را نچشیدهایم و هنوز آنچه که چشیدهایم را نمی دانیم چقدر ارزش دارد. هنوز نفهمیدهایم اینجا چه بوده که ما از آن نوشیدهایم. این است که شاکر هم نیستیم.
«از گفتگوهای استاد در شبهای قدر - مشهد»
پی نوشت:
1-یه بار دیگه هم این بنده خدا با من اومد قم ( ولی این دفعه تاخیری در کار نبود).
2-نذر کرده بودم هر وقت کسی باهام میاد زیارت ، هزینه سفر با من باشه ، رفت و برگشت با شام
3-همیشه عکس متن حال من بود.
4-ما که از مشهد رفتن لیاقت نداریم، ولی مادر رو داریم و هر ماه باید برویم.