و _ ماندن# با زینب(س) # صراط(عباس) _می خواهد #

صراط ما : مَنْ اَطاعَ الخُمینی فَقَدْ أطاعَ اللّه # بی عشق خمینی(ره) نتوان عاشق مهدی(عج) شد # هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را دور سید علی خامنه ای می گردیم # با عزم رفتن، از رنج و از غم، هم مى‏ توان ره توشه برداشت، هم مى ‏توان آسوده پر زد. (استاد صفایی حائری) #و سیدی(سید حسن نصرالله) که با استعانت از الله فرمودند: اسرائیل از لانه عنکبوت سست تر است

و _ ماندن# با زینب(س) # صراط(عباس) _می خواهد #

صراط ما : مَنْ اَطاعَ الخُمینی فَقَدْ أطاعَ اللّه # بی عشق خمینی(ره) نتوان عاشق مهدی(عج) شد # هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را دور سید علی خامنه ای می گردیم # با عزم رفتن، از رنج و از غم، هم مى‏ توان ره توشه برداشت، هم مى ‏توان آسوده پر زد. (استاد صفایی حائری) #و سیدی(سید حسن نصرالله) که با استعانت از الله فرمودند: اسرائیل از لانه عنکبوت سست تر است

و _ ماندن#  با زینب(س) # صراط(عباس) _می خواهد #

پدر شهید پاشاپور با افتخار می­گویند:

حتی از چهره او مشخص بود که شهید و فدایی رهبر و فدایی حرم حضرت زینب(س) می‌شود. چون از کوچکی عشقش اسلام و انقلاب بود.

نویسندگان

129-اتاق کثیف (1) ...

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۹ ق.ظ

ظاهر کار(اتاق اول):

دیشب بود که یکی از روحانیون اومدن خوابگاه

دو نفری همراه شدیم تا بریم دوتا اتاق به بچه ها سر بزنیم

نیم ساعت قبل از رفتن به اتاق اول پیامکی دادیم به یکی از بچه های اون اتاق که حاج آقا دارن میان

القضا رفیق ما 5 دقیقه قبل از رفتن ما به اتاقشون زنگ زد و گفت:

سلام من حموم بودم الان پیامکت رو خوندم

میشه نیاین اتاق ما ، من که بعد ازظهری گفتم بهت جریان چیه ...

ماجرای بعد ازظهر :

 بچه های اتاق داخل تمیز کردن اتاق

همکاری نمیکنن و منم مثل اونا دو سه بار بهشون گفتم ولی افاقه نکرد و منم بی خیال اتاق شدم ، منم زدم تو فاز 

بی خیالی ، توضیحاتی بهش دادم که باید وظیف خودش رو در قبال اتاق انجام بده ، با دو سه تا داستان تربیتی و همون بعدازظهر قبول کرد که 

شروع کنه به انجام وظیفه ش ...


ادامه مکالمه:

الان اتاق کثیفه خواهش میکنم نیاین ..

منم جواب سلام رو دادم و یک کلمه فقط گفتم میایم...


ماجرای اتاق :

وارد اتاق که شدیم ، همون طور که قبلا دیده بودم بود ، غذای شام هنوز وسط اتاق بود کفش های بچه ها

یک متری سفره انداخته بود و ماجرای بود ...

رفتار دوست ما:

در حالیکه بهت زده بود ، هی اظهار شرمندگی میکرد

رفتار من :

کمکش دادم تا اتاق رو جمع جور کنه ، جوریکه جا برا نشستن حاج آقا باز بشه

رفتار حاجی :

بعد از نشستن بود که رفیق ما چیزی برای پذیرایی اوردن حاجی برداشت ولی نخورد

...

خلاصه نشستیم و حاجی 5 دقیقه ای حرف زد و بلند شدیم که بریم ، باز این دوست ما اظهار شرمندگی میکرد از وضعیت اتاق


از در که بیرون می رفتم به دوستم گفتم ان شاالله دلیل این که اومدن به اتاقتون رو با اینکه می دونستم چه جوریه ،

و با حالیکه 30 دقیقه وقت نظافت داشتی ولی حموم بودی و خبر نداشتی برات پیامک زدم رو برات توضیح میدم....


اما توضیح اینکه برای چی با اون وضعیت ما رفتیم اتاق رفیقمون ...


ادامه دارد ...

نظرات (۱)

یاد خاطره نقش جارو در نظام تربیتی استاد صفایی افتادم...توی کتاب رد پای نور اومده...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی